جدول جو
جدول جو

معنی د دم - جستجوی لغت در جدول جو

د دم
شمشیر یا کارد دولبه، نفس دوباره، دوبار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردم
تصویر دردم
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودم
تصویر دودم
دارای دو دم یا دو لبه مثلاً شمشیر دودم
فرهنگ فارسی عمید
ابن زیاد دمشقی. از زهیر بن محمد از نافع از ابن عمر روایت می کند که: رد سه چیز سزاوار نیست: شیر و روغن و مخده. رؤیانی در مسندش از عباس بن محمد روایت می کند که گفت: ابوالربیع سلیمان بن داود بن رشیدالختلی این قول را برای ما حدیث کرد. ابن عساکر در تاریخش می گوید: من نه خالد را شناختم و نه ابوالربیع را. (از لسان المیزان ج 2 ص 376)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دارای دودم و دولبه. (ناظم الاطباء). که از دو سوی ببرد. دارای دولبۀ تیز و بران. دودمه. دولبه.
- شمشیر یا تیغدودم، تیغ و شمشیر با دولبۀ برنده و تیز. دولب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دمشقی. خالد بن یزید بن عبدالرحمن بن ابی مال’ دمشقی محدث. وی در سنۀ 105 ه. ق. زاده شد و در 185 ه. ق. فرمان یافت. او راست: ’شرح جنات الخلد’، ’شرح کتاب الرحمه الصغیر ’’شرح کتاب المل’’ و ’کتاب الدیات’ (از هدیه العارفین ستون 343)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دمادم. دمبدم. به هر دم زدنی. (شرفنامۀ منیری). رجوع به دمادم و دمبدم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
گلولۀ دم دم، چاتلمه. نوعی گلوله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
گیاه کهنۀ سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
گیاه خشکی است، بیخ صلیان محیل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فوراً. فی الفور. درزمان. درساعت. دروقت. همان دم. حالی. بی درنگ. برفور:
نگون اندرآمد شماساس گرد
بیفتاد بر جای ودردم بمرد.
فردوسی.
برون رفتم از جامه دردم چو شیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
زنی که به شب آمد و رفت نماید، ناقه دردم، شتر مادۀ کلان سال، و میم آن زائد است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویا ماده شتری که دندانهای او به ’دردر’ و ریشه آن رسیده باشد. (از منتهی الارب). و رجوع به درداء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
آوای طبل و کوس و غیره. (یادداشت مؤلف) :
ظاهر از نغمۀ قمری همه کوکو شنوی
حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ دِ)
آب سرخی که از درخت یز و یا درخت طلح بیرون می آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). دوادم. (آنندراج) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دوادم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد دماغ
تصویر بد دماغ
ناخرسند دژم آنکه بسختی خشنود گردد ناراضی، متکبر پر افاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودم
تصویر دودم
دولبه، از دو سو ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندم
تصویر دندم
گیاه سیاه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمدم
تصویر دمدم
گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تازی از هندی ک افشانه گروهه ای (گلوله) که پس از پرتاب می ترکد و برابر پیمان لاهه 1899 ترسایی کاربرد آن روا نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردم
تصویر دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دم
تصویر در دم
بی درنگ هماندم در زمان فورا
فرهنگ لغت هوشیار
متکبر بد دماغ: گفت: حالا تو هم برای من ناز میکنی ک راستی که تازگیها خیلی گند دماغ شده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدد دمعه
تصویر غدد دمعه
گند های اشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید دم
تصویر سپید دم
هنگام دمیدن صبح سحر گاه صبح زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید دمان
تصویر سپید دمان
بهنگام سپیده دم سحرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد دماغی
تصویر بد دماغی
بد دماغ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دم
تصویر در دم
((دَ دَ))
بی درنگ، همان دم، در زمان، فوراً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در دم
تصویر در دم
فی الفور
فرهنگ واژه فارسی سره
آنی، بلافاصله، فوراً، فی الفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازفنون کشتی محلی، که پس از آغاز مبارزه کشتی گیر فن زننده
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای است شبیه به هزارپا که دو شاخک در سر و دو شاخک در ناحیه
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیدن دوباره ی گوسفندان، نوعی حشره
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال شدن، مزاحمت
فرهنگ گویش مازندرانی
دودل مردد
فرهنگ گویش مازندرانی
دوسویه، دورو، دولبه
فرهنگ گویش مازندرانی